شرح گزاره هاي نامه ي 53 نهج البلاغه
خداوند حاکم بر هر حاکمي
شرح گزاره هاي نامه ي 53 نهج البلاغه
« فَإِنَّکَ فَوقَهمُ، وَ وَالِي الأمرِ عَلَيکَ فَوقَکَ، وَ اللهُ فَوقَ مَن وَلَّاک. »همانا تو در مرتبه اي برتر از آنان قرار گرفته اي، و کسي که تو را سرپرست کار کرده برتر از تو قرار گرفته، و خداوند برتر از کسي است که تو را به سرپرستي گماشته است.
دريافت انسان از حقيقت هستي، و نوع شناخت آدمي درباره ي خداوند، و تلقي اي که از قوانين حاکم بر هستي دارد بر عملکرد، رفتار، و روابط و مناسبات او تأثيري اساسي دارد. از اين روست که امام علي (ع) به مالک اشتر، و هر مديري که در برابر اين سخن است، آموخته تا پيوسته در نظر داشته باشد که اگر او در جايگاهي برتر براي مديريت انساني قرار گرفته است، خداوند با همه ي قدرتش برتر از او و تمام کساني است که بدو سرپرستي سپرده اند، و او در چنگال قوانين حاکم بر هستي است، و هيچ کردار و رفتار و گفتاري از او ناديده نمي ماند، و بيرون از محاسبه نمي باشد، و واکنش مناسب خود را مي يابد.
اين جهان کوهست و فعلِ ما ندا
سويِ ما آيد نداها را صدا (1)
پس قلم بنوشت که هر کار را
لايقِ آن هست تأثير و جزا (2)
فعل تو که زايد از جان و تنت
همچو فرزندت بگيرد دامنت (3)
چون که بَد کردي، بترس، آمِن مباش
زان که تخم است و، بروياند خُداش
چندگاهي او بپوشانَد که تا
آيدت ز آن بد پشيمان و حيا (4)
خداوند نظام هستي را چنان برپا ساخته که همه چيز در آن در چنبره ي قوانين و سنن است، و هر گفتار و کرداري، و هر گونه مديريتي تحت اين قوانين و سنن نتيجه ي مناسب خود را مي يابد؛ و امام علي (ع) مي آموزد که نگاه به خداوند و قدرت او بر هستي و نظامات آن تصحيح شود تا مديريت اصلاح گردد:
« فَإِنَّهُ جَلَّ اسمُهُ قَد تَکَفَّلَ بَنَصرِ مَن نَصَرَهُ، وَ إِعزَازِ مَن أعَزَّهُ. » (5)
بي گمان خداوند - که با شکوه باد نامش - ياري هر کس را که او را ياري نمايد ضمانت کرده، و ارجمندي هر کس را که او را ارجمند دارد به عهده گرفته است.
اگر انسان نگاهي درست به حقيقت هستي و قانونمندي حاکم بر عالم داشته باشد، در جايگاه قدرت، گرفتار قدرت زدگي و خودکامگي نمي شود و حقوق کسي را ناديده نمي گيرد و زيرپا نمي گذارد. از اين روست که اميرمؤمنان علي (ع) به مالک اشتر چنين فرموده است:
« وَ لَا تَنصِبَنَّ نَفسَکَ لِحَربِ اللهِ، فَإِنَّهُ لَا يَدَ لَکَ بِنِقمَتِهِ، وَ لَا غِنّي بَکَ عَن عَفوِهِ وَ رَحمَتِهِ. » (6)
و مبادا خود را در مقام جنگ با خداوند قرار دهي که نه توان برا تافتن کيفر او را داري، و نه از بخشش و آمرزش او بي نيازي.
اگر انسان نگاه خود را به خدا تصحيح کند و توجّه داشته باشد که در برابر چه کسي است، هرگز به سوي ستمگري و تجاوزکاري ميل نمي کند. امام (ع) مي آموزد که مديران به اين واقعيت توجّه کنند و بدانند بد مديريت کردن و ستم روا داشتن و تجاوز کردن به حقوق مردمان، به منزله ي اعلام جنگ به خداوندي است که همه چيز در اختيار اوست، و هر که با ستم و تجاوز به بندگان او، خود را در جايگاه نبرد با خدا قرار دهد، نابوديِ خويش را رقم زند، که به بيان امام علي (ع):
« مَن أبدَي صَفحَتَهُ لِلحَقِّ هَلَکَ. » (7)
هر که در برابر حق سينه سپر کند و با حق بستيزد، نابود شود.
« مَن صَارَعَ الحَقَّ صَرَعَهُ. » (8)
هر که با حق پنجه درافکند، به خاک افتد.
مديراني که گرفتار توهّم قدرت زدگي مي شوند و قدرت خدا را از ياد مي برند و گمان مي کنند که بي کفايتي، ستمگري و تجاوزکاري - هر چند اندک - واکنشي ندارد، سخت در اشتباهند، که چنين کساني خود و حقيقت انساني خود را درهم مي شکنند و به پيامدهاي سنگين آن گرفتار مي شوند. اميرمؤمنان علي (ع) در اين باره هشدار داده و فرموده است:
« الغَالِبُ بِالشَّرِّ مَغلُوبٌ، المُحَارِبُ لَلحَقِّ مَحرُوبٌ. » (9)
آن که با توسّل به شرّ و بدي پيروز شود، شکست خورده است، و آن که با حق بستيزد، درهم شکسته و غارت شود.
از نظر امام علي (ع) بزرگ ترين ستم، ستم در جايگاه قدرت و از موضع مديريت است، هر که چنين کند، در حقيقت به خدا اعلام جنگ کرده و با حقيقت هستي به پيکار برخاسته است، و روشن است که نتيجه ي چنين نابخردي چيست. امام (ع) در اين باره، به مالک اشتر، چنين هشدار داده است:
« وَ مَن ظَلَمَ عِبَادَ اللهِ کَانَ اللهُ خَصمَهُ دُونَ عِبَادِهِ، وَ مَن خَاصَمَهُ اللهُ أدحَضَ حُجَّة، وَ کَانَ للهِ حَربًا حَتَّي يَنزِعَ وَ يَتُوبُ. » (10)
و هر که به بندگان خدا ستم کند، خداوند به جاي بندگانش به دادستاني از او برخيزد، و دليل او را [ در دادگاه دادگري ] باطل و نابود سازد، و او با خدا پيوسته در جنگ باشد تا آن که دست بکشد و توبه آرد.
اگر کسي خداوند و قدرت او را بپذيرد، به سوي ستم و تجاوز به حقوق بندگان او نمي رود، و آموزه ي امام (ع) را در مي يابد که ستم به بندگان خدا، به هر شکل که باشد، به هيچ روي توجيه ندارد، و هيچ زمامدار و مديري نمي تواند در اين باره بهانه اي ساز کند و راه آن را بر خود هموار سازد. خداوند هيچ توجيهي در اين باره نمي پذيرد، و ستمگر و تجاوز کننده به حقوق مردمان، در جايگاه جنگ با خداست مگر اين که دست بردارد و توبه کند و جبران نمايد. خداوند از کم ترين ستم و ناروايي درباره ي بندگانش نمي گذرد. از اميرمؤمنان علي (ع) چنين روايت شده است:
« قَالَ اللهُ تَعَالَي: وَ عِزَتِي وَ جَلَالِي، لَا يَجُوُزُنِي ظُلمُ ظَالِمٍ وَ لَو کَفٌ بِکَفٍّ، وَ لَو مَسحَة بِکَفٍّ. » (11)
خداي متعال فرموده است: به عزّت و جلالم سوگند که از ستم هيچ ستمگري نگذرم، گرچه زدن مشتي باشد، يا کشيدن دستي.
ستم به بندگان از اموري نيست که بخشيده شود، مگر آن که به تمام معنا جبران گردد، که چنين چيزي اگر ناممکن نباشد، بسيار دشوار است. پس اگر کسي دريابد که خداوند تا چه اندازه درباره ي ستم بر بندگان سخت مي گيرد، به ويژه ستم در جايگاه قدرت و مديريت، هرگز راه آن را بر خود هموار نمي سازد. اميرمؤمنان علي (ع) در اين باره سخني روشن دارد، آن جا که فرموده است:
« ألَا وَ إنَّ الظُّلمَ ثَلاثَةٌ: فَظُلمٌ لَا يُغفَرُ، وَ ظُلمٌ لَا يُترَکُ، وَ ظُلمٌ مَغفُورٌ لَا يُطلَبُ. فَأمَّا الظُّلمُ الَّذِي لَا يُغفَرُ فَالشِّرکُ بِاللهِ، قَالَ اللهُ تَعَالَي: ( إنَّ اللهَ لَا يَغفِر أن يُشرَکَ بِهِ ). (12) وَ أمَّا الظُّلمُ الَّذِي يُغفَرُ فَظُلمُ العَبدِ نَفسَهُ عِندَ بَعضِ الهَنَاتِ. وَ أمَّا الظُّلمُ الَّذِي لَا يُترَکُ فَظُلمُ العِبَادِ بَعضِهِم بَعضاً. القِصَاصُ هُنَاکَ شَدِيدٌ، لَيسَ هُوَ جُرحًا بِالمَدَي، وَ لَا ضَربًا بِالسِّيَاطِ، وَلکِنَّهُ مَا يُستَضغَرُ ذلِکَ مَعَهُ. » (13) بدانيد که ستم بر سه گونه است: آن که آمرزيدني نيست؛ و آن که واگذاشتني نيست، و آن که بخشوده است، و بازخواست کردني نيست. امّا آن که آمرزيدني نيست، همتا انگاشتن براي خداست - که بزرگ ترين ظلم هاست - و خدا در قرآن فرموده: « همانا شرک آوردن را نخواهد بخشود ». امّا ستمي که بر بنده ببخشايند، ستم اوست بر خود به برخي کارهاي ناخوشايند. امّا آن که واگذاشتني نيست، ستم کردن بندگان است بر يکديگر که آن را قصاصي است هر چه سخت تر. و آن قصاص زخمي نَبُوَد از کارد - که به تن فرو بَرَند - و يا تازيانه که بر بدن فرود آورند، بلکه چيزي است که برابرِ آن رنج اين اَلَم ها را خُرد شمارند.
هيچ ستمي و هيچ تجاوز به حقوقي از نظر خداوند ناديده و بدون مجازات نمي ماند، و هيچ چيز چون ستم ورزي در حکومت و مديريت، ماهيت زمامداري را غيرانساني و حيواني نمي سازد و کيفر خدا را درباره ي آن نزديک نمي گرداند. از اين روست که اميرمؤمنان علي (ع) به مالک اشتر چنين هشدار داده است:
« وَ لَيسَ شَيءٌ أدعَي إِلَي تَغيِيرِ نِعمَةِ اللهِ، وَ تَعجِيلِ نَقمَتِهِ، مِن إِقَامَةٍ عَلَي ظُلمٍ؛ فَإِنَّ اللهَ سَمِيعٌ دَعوَةَ المُضطَهَدِينَ، وَ هُوَ لِلظَّالِميِنَ بِالمِرصَادِ. » (14)
و هيچ چيز چون برپا داشتن ستمي، نعمت خدا را دگرگون نسازد، و کيفر او را نزديک نيارد؛ زيرا خداوند شنواي دعاي ستمديدگان و در کمين ستمگران است.
امام علي (ع) مي آموزد که بدترين حکمت و مديريت آن است که ستم در آن راه يابد، و مردمان خواهان نابودي اش باشند، که خداوند شنواي دعاي ستمديدگان و در کمين ستمگران است، چنان که آن حضرت فرموده است:
« مَا مِن سُلطَانٍ آتَاهُ اللهُ قُوَّةً وَ نِعمَةً، فَاستَعَانَ بِهَا عَلَي ظُلمِ عِبَادِهِ، إِلَّا کَانَ حَقًا عَلَي اللهِ أن يَنزِعَهَا مِنهُ؛ ألَم تَرَ إلَي قَولِ اللهِ تعالي: ( إنَّ اللهَ لَا يُغَيِرُ مَا بِقَومٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأنفُسِهِم ) (15) ؟ » (16)
هيچ زمامداري نيست که خداوند به وي نيرو و نعمت ارزاني دارد و او آن را در ستم بندگان به کار گيرد، مگر آن که بر خداوند است که آن را از او بازستاند. نمي بيني که خداوند فرموده است: « بي گمان خداوند حال مردمي را تغيير نمي دهد تا اين که آنان حال خود را تغيير دهند »؟
دست حق از آستين مردمان بيرون مي آيد، و آنان خود بايد آگاه شوند و دريابند و به درستي عمل کنند و اوضاع خود را دگرگون سازند.
آن عظيم العرش، عرش او محيط
تختِ دادش بر همه جان ها بسيط
گوشه ي عرشش به تو پيوسته است
هين مُجُنبان جز به دين و داد دست
تو مراقب باش بر احوالِ خويش
نوش بين در داد و، بعد از ظلم، نيش (17)
مديريت، جايگاه قدرت است، و قدرت - در هر مرتبه که باشد - آدمي را وسوسه مي کند و به خود بزرگ بيني، گردنفرازي، خودکامگي و گردنکشي مي کشاند که بر و باري جز ستمگري و تجاوزکاري ندارد؛ و در اين جا، نگاه به خدا، و تصحيح بينش خود و تلّقي از هستي و آفريننده ي آن، راهکاري مناسب و کارساز در اصلاح صفات، عملکردها، روابط و مناسبات است. اميرمؤمنان علي (ع) در عهدنامه مالک اشتر، چنين آموزش داده است:
« وَ إِذَا أَحْدَثَ لَکَ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ سُلْطَانِکَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِيلَةً، فَانْظُرْ إِلَي عِظَمِ مُلْکِ اللهِ فَوْقَکَ، وَقُدْرَتِهِ مَنْکَ عَلَي مَا لاَ تَقْدرِ عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِکَ، فَإِنَّ ذلِکَ يُطَامِنُ إِلَيْکَ مِنْ طِمَاحِکَ، وَ يَکُفُّ عَنْکَ مِنْ غَرْبِکَ، يَفِيءُ إِلَيْکَ بِمَا عَزَبَ عَنْکَ مِنْ عَقْلِکَ. » (18)
و اگر قدرتي که از آن برخورداري، نخوتي در تو پديد آرد يا خود را بزرگ شماري، بزرگيِ حکومت خداوند را بر فراز خويش بنگر، و توانمندي او را درباره ي خودت که تو را درباره ي خويش هيچ توانمندي نيست؛ که چنين نگريستن، سرکشي تو را فرو مي نشاند، و تندي و تيزي ات را باز مي دارد، و خِرَد از دست رفته ات را به تو باز مي گرداند.
اگر قدرت از درون و بيرون مهار نشود، سرکشي امري حتمي است. از اين روست که امام علي (ع) پس از بيان اين که قرار گرفتن در جايگاه قدرت موجب پيدايش نخوت و خودبزرگ شماري مي گردد، راه مهار آن را در تصحيح بينش و نگاه به خداوند و قدرت او، و ناتواني خويش نسبت به توانايي او، دانسته است. اگر کسي اين را درک کند، هرگز گردنفرازي و سرکشي نخواهد کرد. اميرمؤمنان علي (ع) در اين باره رهنمودي والا ارائه کرده است:
« إِنَّهُ لَا يَنبَغِي لِمن عَرَفَ عَظَمَةَ اللهِ أن يتَعَظَّمَ. » (19)
بي گمان آن که عظمت خدا را داند، سزاوار نيست خود را بزرگ خواند.
خداوند در جان و دل علي (ع) چنان بزرگ بود که براي خود هيچ بزرگي قائل نبود و در رفتار و روابط حکومتي و مديريتي خويش بر اين مبنا عمل مي نمود. چون در ميدان پيکار صفّين در حال ايراد خطبه اي درباره ي حقوق متقابل زمامداران و مردمان بود، مردي ناشناس از ميان سپاهيان برخاست و چنين گفت:
« أنتَ أمِيرُنَا وَ نَحنُ رَعِيَّتِکَ؛ بِکَ أخرَجَنَا اللهُ - عَزَّوَجَلَّ - مِنَ الذُّلِّ، وَ بِإِعزَازِکَ أطلَقَ عِبَادَهُ مِنَ الغُلِّ. فَاختَر عَلَينَا، وَ أمضِ اختِيَارِکَ، وَ ائتَمِر فَأمضِ ائتِمَارَکَ؛ فَإِنَّکَ القَائِلُ المُصَدَّقُ، وَ الحَاکِمُ المُوَفِّقُ، وَ المَلِکُ المُخَوَّلُ، لَا نَستَحِلُّ فِي شَيءٍ مَعصِيَتِکَ، وَ لَا نُقِيسُ عِلمًا بِعِلمِکَ، يَعظُمُ عِندَنَا فِي ذلِکَ خَطَرُکَ، وَ يَجِلُّ عَنهُ فِي أنفُسِنَا فَضلُکَ. » (20)
تو فرمانده ما هستي و ما مردم زير دست تو؛ خداي ارجمند و باشکوه، ما را به دست تو از خواري بيرون آورد، و به ارجمندي تو بود که بندگانش را از بند بندگي رها ساخت. تو براي ما انتخاب کن و انتخابت را به اجرا گذار، و هر گونه مي خواهي فرمان ده، و فرماني را که داده اي به اجرا درآور؛ زيرا تو گوينده اي هستي که سخنت را راست دانسته اند، و داوري هستي که توفيق را به همراه داشته اي، و صاحب اختياري بهره مند از همه ي نعمت هاي الهي مي باشي. اندک نافرماني تو را روا نمي شماريم، و هيچ دانشي را با دانش تو به سنجش نمي آوريم که جايگاهت نزد ما بس بزرگ است، و برتري ات در جان ما بسي سترگ است.
امّا امام علي (ع) در برابر اين سخنان، هيچ روي خوش نشان نداد و سخت بر آن تاخت، و فرمود:
« إِنَّ مِن حَقِّ مَن عَظُمَ جَلَالُ اللهِ فِي نَفسِهِ، وَ جَلَّ مَوضِعُهُ مِن قَلبِهِ أن يَصغُرَ عِندَهُ لِعِظَمِ ذلِکَ کُلُّ مَا سِوَاهُ. وَ إِنَّ أحَقَّ مَن کَانَ کَذلِکَ لَمَن عَظُمَت نِعمَةُ اللهِ عَلَيهِ وَ لَطُفَ إِحسَانُهُ إِلَيهِ. فَإِنَّهُ لَم تَعظُم نِعمَةُ اللهِ عَلَي أحَدٍ إِلَّا ازدَادَ حَقُّ اللهِ عَلَيهِ عِظَمًا. وَ إِنَّ مِن أسخَفِ حَالَاتِ الوُلَاةِ عِندَ صَالِح النَّاسِ أن يُظَنَّ بِهِم حُبُّ الفَخرِ، وَ يُوضَعَ أمرُهُم عَلَي الکِبرِ. وَ قَد کَرِهتُ أن يَکُونَ جَالَ فِي ظَنِکُم أنِّي أُحِبُّ الإِطرَاءَ، وَ الستِمَاعَ الثَّنَاءِ. وَ لَستُ بِحَمدِ اللهِ کَذلِکَ؛ وَ لَو کُنتُ أُحِبُّ أن يُقَالَ ذلِکَ لَتَرَکتُهُ، انحِطَاطًا للهِ - سُبحَانَهُ - عَن تَنَاوُلِ مَا هُوَ أحَقُّ بِهِ مِنَ العَظَمَةِ وَ الکِبرِيَاءِ. وَ رُبَّمَا استَحلَي النَّاسُ الثَّنَاءَ بَعدَ البَلَاءِ؛ فَلَا تُثنُوا عَلَيَّ بِجَمِيلِ ثَنَاء لِإِخرَاجِي نَفسِي إِلَي اللهِ وَ إِلَيکُم مِنَ البَقِيَّةِ فِي حُقُوقٍ لَم أفرُغ مِن أدَائِهَا، وَ فَرائِضَ لَا بُدَّ مِن إِمضَائِهَا. » (21)
بي گمان کسي که جلال خدا در ديده ي جان او بزرگ آيد، و منزلتش در دل او سِتُرگ، سزاست که به خاطر اين بزرگي هر چه جز خداست نزد او خُرد نمايد، و سزاوارتر کس بدين آن بُوَد که نعمت خدا بر وي بسيار باشد و او بر خوان احسان خدا ريزه خوار. چه نعمت خدا بر کسي بسيار نگردد، جز که به پاس آن حقّ وي بر او افزون شود. و بي گمان از پست ترين حالات سرپرستان در ديده ي مردمِ شايسته، اين است که درباره ي آنان گمان برند که دوستدار به خود باليدن اند، و کارهاشان را به حساب خود بزرگ بيني گذارند. و بيزارم که در خاطر شما بگذرد که من دوستدار ستودنم، و خواهان ستايش شنودن. خداي را ستايش و سپاس که چنين نيستم، و اگر هم ستايش دوست بودم، بي گمان آن را وا مي نهادم، به جهت کوچک دانستن خود در برابر خداي سبحان، از بزرگي و کبريايي که تنها او سزاوار است بدان. و چه بسا مردم که ستايش را دوست دارند، از آن پس که در کاري کوشش آرند، ليکن مرا به نيکي مستاييد تا از عهده ي حقوقي که مانده است بر آيم و وظيفه هاي واجبي که بر گردنم باقي است ادا نمايم.
دريافت اميرمؤمنان علي (ع) از حقيقت هستي چنان است که او را در جايگاه قدرت، چنين فروتن و پاسدار حقوق مردمان و خدمتگزار آنان مي سازد. هر چه ياد خدا در دل آدمي بيش تر بنشيند، و هرچه عظمت حق در جان انسان پيش تر جلوه کند، روح آدمي فربه تر مي شود، و انسان از امور دنيايي که مايه ي اضطراب و تشويش است، آزاد مي شود، و از آن چه موجب حقارت و پستي است، نجات مي يابد؛ و چنان مي شود که امام علي (ع) توصيفش کرده است:
« عَظُمَ الخَالِقُ فِي أنفُسِهِم فَصَغُرَ مَادُونَهُ فِي أعيُنِهِم .. فِي الزَّلَازِلِ وَ قَورٌ، وَ فِي المَکَارِهِ صَبُورٌ، وَ فِي الرَّخَاءِ شَکُورٌ؛ لَا يَحِيفُ عَلَي مَن يُبغِضُ، وَ لَا يَأثُمُ فِيمَن يُحِبُّ؛ يَعتَرِفُ بِالحَقِّ قَبلَ أن يُشهَدَ عَلَيهِ؛ لَا يُضِيعُ مَا استُحفِظَ، وَ لَا يَنسَي مَا ذُکِرَ، وَ لَا يُنَابَزُ بِالألقَابِ، وَ لَا يُضَارُّ بِالجَارِّ، وَ لَا يَشمَتُ بِالمَصَائِبِ، وَ لَا يَدخُلُ فِي البَاطِلِ، وَ لَا يَخرُجُ مِنَ الحَقِّ. » (22)
آفريدگار در جانشان چنان بزرگ نمودار شد که هر چه جز خداست در چشمانشان کوچک پديدار شد ... در پيشامدهاي زير و رو کننده، آرام و استوار، و در ناخوشايندي ها، بس پايدار، و در روزگار آسايش، بسي سپاسگزار؛ بر کسي که دشمن دارد، به بيراهه ي ستم نرود، و درباره ي کسي که دوست دارد، به گناه آلوده نشود؛ پيش از آن که بر او گواهي دهند، حق را بپذيرد؛ آن چه را بدو سپرده اند و نگاه داشتش را خواسته اند، تباه نکند، و آن چه را به ياد او انداخته اند، به فراموشي نسپارد؛ ديگران را به زشتي نام نبرد، و همسايه را زيان نرساند؛ و به مصيبت هاي ديگران شاد نشود، و در کار بيهوده در نيايد، و از حق بيرون نرود.
سخن امام (ع) به روشني نشان مي دهد که نگاه به خدا آن گاه که اوج مي گيرد و جلالت حق وجود آدمي را پر مي کند، چگونه عملکردها، رفتارها، و روابط و مناسبات اخلاقي ظهور مي نمايد و محور همه چيز و از جمله مديريت مي گردد.
پي نوشت ها :
1- مثنوي معنوي، دفتر اوّل، بيت 215.
2- همان، دفتر پنجم، بيت 3132.
3- همان، دفتر ششم، بيت 419.
4- همان، دفتر چهارم، ابيات 165-166.
5- نهج البلاغه، نامه ي 53.
6- همان.
7- همان، حکمت 188.
8- أبو عبدالله محمدبن النعمان البغدادي الملّقب بالمفيد، الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، صحّحه و أخرجه السيّد کاظم الموسوي المياموي، دارالکتب الاسلامية، طهران، 1377ق. ص 142.
9- شرح غررالحکم، ج 1، صص 272-273؛ عيون الحکم و المواعظ، ص 44.
10- نهج البلاغه، نامه ي 53.
11- المحاسن، ج 1، ص 7؛ أبوجعفر محمدبن يعقوب الکليني، الکافي، صحّحه و علّق عليه علي اکبر الغفّاري، دارالکتب الاسلامية، طهران، 1388ق. ج 2، ص 443.
12- قرآن، نساء /48.
13- نهج البلاغه، خطبه ي 176.
14- همان، نامه ي 53.
15- قرآن، رعد / 11.
16- أبومحمد الحسن بن محمد الديلمي، ارشاد القلوب، مؤسّسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1398ق. ص 68.
17- مثنوي معنوي، دفتر ششم، ابيات 4530-4532.
18- نهج البلاغه، نامه ي 53.
19- همان، خطبه ي 147.
20- الکافي، ج 8، ص 355؛ بحارالانوار، ج 34، ص 185، ج 77، ص 357؛ محمدباقر المحمودي، نهج السّعادة في مستدرک نهج البلاغة، الطبعة الاولي، مؤسّسة الاعلمي للمطبوعات، مؤسّسة التضامن الفکري، بيروت، 1385-1397 ق. ج 2، صص 183-184.
21- نهج البلاغه، خطبه ي 216.
22- همان، خطبه ي 193.
دلشاد تهراني، مصطفي؛ (1390)، رايت درايت: اخلاق مديريتي در عهدنامه ي مالک اشتر، تهران: انتشارات دريا، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}